نه عشقم را به بازی بگیر و نه بازیت را عاشقانه جلوه بده،من زاده
احساسم.
نه عشقم را به بازی بگیر و نه بازیت را عاشقانه جلوه بده،من زاده
احساسم.
سلامتیه اون سربازی که ته ایست بازرسی شیشه مشروبو دید ولی فقط خندیدو با
بغض گفت :یک پیک هم به سلامتیه دوست دخترم بزنید که امشب عروسیشه
مجبور باشی دست سردت رو تو دستای یکی دیگه بذاری...
مجبور باشی از تنهایی به اغوشی پناه ببری ک بهش هیچ حسی
نداری...
تا فقط به اون لعنتی ثابت کنی ک نبودش اصلن برات مهم نیس ....
که بگی منم میتونم بدون تو زندگی کنم
چه سخته تو چشمايه كسي كه تمام عشقت ازت دزديد و بجاش يه زخم هميشگي جاش هديه داد زل بزني و بجايه اينكه دلت لب ريز از كينه و نفرت بشه حس كني هنوزم دوسش داري.
چه سخته دلت بخواد سرتو رو ديوار كسي تكيه بدي كه يه بار قبلا تمام وجودت زير اوار غرورش له شده باشه.
چه سخته تو خيالت ساعت ها باهاش حرف بزني و وقتي ديديش چيزي جز سلام نتوني بهش بگي
چه سخته پشت بهش دنيا ها اشك گونه هاتو خيس كنه ولي مجبور باشي بهش بخندي تا نفهمه هنوزم دوسش داري.
چه سخته گل ارزو هاتو تو باغ ديگه اي ببيني و اون وقت اونو بار ها تو خودت بشكنيش و زير لب ولي اروم بهش بگي گل من باغ نو مبارك.
بـی شک " آغوش تو "
هشتمین عجایب دنیاست
واردش که میشوی
زمان بی معنا میشود
هیچ بعدی ندارد
بــی آنکه حسش کنم ... !!
روحم تازه میشود!!!
تــمام ثروت دنیا را به یک وجبش خواهم بخشید !!!
ﺩﻟﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﺷﻪ !
ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﺖ ﺭﻭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﺧﻮﺵ
ﺑﮕﺬﺭﻩ ؛
ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺶ ﮐﻨﯽ ،
ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺭﻩ .... ﺗﻮ ﺩﻟﺖ ﺗﻨﮕﻪ ،
ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻮﻥ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺗﻨﮕﻪ!
ﺗﺎ ﻧﯿﺎﺩ ... ﺗﺎ ﻧﺒﺎﺷﻪ ....
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯽ ﺷﻪ !!
من: این گل رو واسه تو چیدم. گل دوست داری؟
تو: آره گل رو خیلی دوست دارم ولــ ـی!
من: ولی چی؟!
تو: ولـ ـی تو رو بیشتر دوست دارم
وقتی بهونه میگیرم
یعنی دلتنـــگتم عشقم
یعنی فقط کنار تو آروم میگیرم...
وقتی دلتنگتم هیچ کاری نکن
حـــــرفی هم نزن
فقــــــط بیا...
فقــــــط نرو...
دریا ، ترانه خوان ، مست
سر بر کرانه می زد
و آن آتش نهفته
در ما زبانه می زد!!
زندگی گر هزارباره بوَد
بار دیگر تو
بار دیگر تو...
دلم واسه اون دبستان تنگ شده
که وقتی تنها تو گوشه حیاط مدرسه وایسادی
یه نفر میومد بهت میگفت:
میای با هم دوست بشیم..!!؟
به فضای چند وجب در چند وجب
بین بازوهای کسی که
دوستش داری!
آرایش ملایمی بکن
پیراهن دخترونه ای بپوش
از همون رنگاوارنگآ
کیک شکلاتی ای بپز
منتظر بمون تا بیاد
خسته که از سرِ کار اومد
حوصله ی هیچ کاریو نداره
اما تا تو رو میبینه همینطور ماتِت میمونه
نمی دونه حرفی بزنه یا که بخنده
اما تو اصلا بهش فرصتِ هیچ عکس العملیو نده و بپر توو بغلش
یه خسته نباشی بهش بگو
بعد برو سراغ شاهکاری که واسش درست کردی
کیک شکلاتیو واسش بیار
اونم همونطور نیگات کنه
از همون نگاهایِ مردونه
مردونه مردونه !!!
بعد تو سرتو کج کنی بگی
چایی یا قهوه آقا ؟
اونم اداتو دربیاره
سرشو کج کنه بگه قهوه ، بانو
میری که بری آشپزخونه
یهویی صدات کنه
بگه اِی وای میدونی چی شد ؟
با دل نگرونی روتو برگردونی بگی چی شد ؟
نیگات کنه و دستاتو تو دستاش بگیره و بگه :
آخیش !!! خستگیم در رفت … !!!!!!!
آهاى تویى که قراره یه روز جای منو بگیری!!!
یادت باشه :
عاشق خوابه !!!!
خوراکی ها ترش ی دوست داره ...
لازانیا و پیتزا , غذاهای محبوبشه ....
هی بهش نگو این کارو کن ؛اون کارو کن ....
آرومتر و صبورتر از اون نمی تونی پیدا کنی ....
عاشق بارون و گیتاره ...
وقتی مریضه هواشو خیلی داشته باش ...
چیزی را تکرارنکن ....
وجودش آرامش کامله ....
خسته که باشه صداش دیوونت میكنه یا وقتی از خواب پا میشه ....
یادت باشه که...
اون همه چیزِ منه ... حق ندارى اذیتش کنی ...!!!
نمیتونم ببخشمت دور شو برو نبینمت
تیکه ای بودی از دلم گندیدی و بریدمت
هزار و یک رنگی بدون دروغ و نیرنگی بدون
واسه دل عاشق من بد نامی و ننگی بدون
راهمو کج کردی عزیز عشقمو رد کردی عزیز
خودت ندونستی چی کردی با ما بد کردی عزیز
یادت میاد گفتم بهت اگه نمیشی مرهمم
تو رو خدا زخمم نشو که تیکه پاره است بدنم
تو عین ناباوریها تو هم شدی یه زخم نو
هیچ نمیخوام مثل تو شم از جلوی چشام برو………………….
ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند …
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد …
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ….
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است …!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین …
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟!
صدام کن
اگه یه روزی چشمات پر از اشک شد و دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی
صدام کن
بهت قول نمی دم که ساکتت کنم منم پا به پات گریه می کنم
صدام کن
اگه دنبال مجسمه سکوت می گشی تا سرش داد بزنی
صدام کن
قول میدم ساکت بمونم
صدام کن
اگه دنبال یه همدرد گشتی تا باهات همراهی کنه
صدام کن
من همیشه همراه تو ام
صدام کن
اگه ………..
نه دیگه دنبال بهونه نگرد که صدام کنی
فقط صدام کن
صدام کن
صدای سکوت فضای غمگین قلبم را پیچیده ، تنهایی آمده و وجودم را با سردی وجودش پریشان کرده.
من در اوج بی کسی ام ، کسی نیست اینجا جز تنهایی که همدرد من است.
برایم میخواند آوازی با صدای آرامش ، میداند که در قلبم چه میگذرد و میخواند راز درونی ام را.
در این آرامش ظاهری و ناخواسته ام ، باطنی آشفته دارم ، از صدای آواز عشق بیزارم که مرا اینگونه در حسرت روزهای بهاری برده است.
من در اوج تنهایی ام و تنهایی در اوج خوشحالیست ، زیرا دیگر تنها نیست و مرا دارد.
وقتی به درد دل تنهایی گوش میکنم با خود میگویم ای کاش که از آغاز تنها بودم که اینگونه درغم پایان ننشینم .
آن غوغایی که در روزهای عاشقی قلبم داشت دیگر ندارد ، بیقرار و بی تاب نیست ، انتظار برایش معنایی ندارد.
با اینکه در اوج تنهایی ام اما با تنهایی رفیقم ، هم او درد مرا میفهمد و هم من راز تنهایی را از نگاه پرنده تنها میخوانم .
دیگر شب و روز درد مرا نمیفهمد ، ماه نگاهش به عاشقان است، ستاره ها به سوی دیگر چشمک میزنند و خورشید به آن سو میتابد که کسی آنجا به انتظار نشسته است!
من در اوج تنهایی ام و میدانم که تنهایی در این روزهای بی روح دوای درد قلب شکسته ام نیست .
گرچه پر از درد است اما باید سوخت ، گرچه تلخ است اما باید طعمش را چشید.
تنهایی زودگذر است ، اما گذر همین چند لحظه مرا می آزارد.
خواستم به فردا امید داشته باشم ، غروب که رسید مرا از فردا نیز ناامید کرد.
به انتظار طلوعی دیگر مینشینم ، یک شب دیگر در اوج تنهایی و شاید یک آغاز دیگر در فصل عاشقی.
عاشقی بودم دیوانه و برای خودم عالمی در سر داشتم
عالم رویایی و دیوانگی
مثل من کسی عاشق نبود ، عاشق تو و قلبت .
مثل من کسی نبود که شب و روز به یاد عشقش باشد و
لحظه هایش را با چشمان خیس بگذارند.
این من بودم که اینهمه تو را از ته دل دوست داشتم
تو را بعد از خدای خویش می پرستیدم.
عاشقی بودم عاشقترین ، برای تو بهترین.
چه عاشقانه در عشقت سوختم و چیزی نگفتم .
چه بچه گانه از غم دوری و دلتنگی ات گریه میکردم.
تو رفتی و مرا با کوله باری از عشق و دیوانگی تنها گذاشتی .
اما من عاشقت ماندم ، و اینک در آتش غم جدایی ات در حال سوختنم.
شاید از این سوختن خاکستری بر جا بماند که این خاکستر چیزی جز
تکه های سوخته قلب عاشقم نیست .
خاکستر قلب عاشقی که روزی بر باد میرود و دیگر چیزی از آن باقی نمی ماند.
تنها خاطرات این عشق بر جا می ماند که آن هم نیز دیگر سودی ندارد.
عاشقی بودم که به عشقم افتخار میکردم و او را بهترین و پاکترین عشق میدانستم.
نمی دانستم که برای تو عشق نبودم ،تنها بازیچه ای بودم که روزی از بازی با من خسته می شوی و مرا دور می اندازی .
تو برای من معنای واقعی یک عشق بودی ، تو برای من عزیزترین بودی.
ای کاش اینک که از در غم جدایی ات خاکستر شده ام قدرم را بدانی
و افسوس بخوری که چرا مرا سوزاندی .
عاشقی بودم دیوانه ترین ، از همه عاشقان صادقترین.
اینک چیزی از من به جز خاکستری از این قلب سوخته به جا نمانده است
بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره
انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره
در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم
من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم
انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره
ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام به راه
غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق
یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق
بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار
اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی
رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی !
آخه من تو رو می خواستم ، اون نجیب خوب و پاک
اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاک
تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود
دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود
تو که ریشه کردی بـا من ، توی خاک بیقراری
تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری
پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی ؟
تو عزیزترینی اما ، یه رفیق نیمه راهی
داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من
عشق چیست ؟
از کوه پرسیدم عشق چیست ؟
گفت از من استوار تر
از دریا پرسیدم عشق چیست ؟
گفت از من خروشان تر
از صحرا پرسیدم عشق چیست ؟
گفت از من وسیع تر
از خورشید پرسیدم عشق چیست ؟
گفت از من پر فروغ تر
از آینه پرسیدم عشق چیست ؟
گفت از من صاف تر
از دنیا پرسیدم عشق چیست ؟
گفت از همه بر من بی اعتناتر
از خون پرسیدم عشق چیست ؟
گفت همچون من در قلبها جاری است
از عاشق پرسیدم عشق چیست ؟
گفت به من عمر دوباره داد
از ملت پرسیدم عشق چیست ؟
فریاد بر آورد : از چشمانمان عزیزتر و از قلبمان پاک تر
از خودش پرسیدم عشق چیست؟
سری تکان دادگفت: لعنت برمن
خیانت دیدم و گفتم :تلافی می کنم من هم
اگر با دیگری باشم ، سبکتر می شود دردم
خیانت کردم اما تو ، زمن از طعنه پرسیدی:
چرا با این که بیزاری دچار شک و تردیدی ؟
خیانت کردی و چون ابربه شکم گریه باریدم
خیانت کردم و اشکی به چشمانت نمیدیدم
تلافی کردم و دردی فزون گردیده بر دردم
درونت از غمم خالیست خیانت من به خود کردم
گناهت گردنم مانده چه تاوانی که پس دادم
چه کردم من با خیلاتم ،نخواهد رفت از یادم
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،
تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،
چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،
هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
گاهی تنها بودن بهای ادم ماندن است...
اما دگر تنها ماندن بس است و من ادم شدم..
اکنون در خلوت تنهایی ام برای نبودن
ای عزیز جان من!
من برای مرگ خود یک بهانه میخواهم …
یک بهانه پوچ عاشقانه میخواهم!
از غمی که میدانی با تو بودنم مرگ است
وبی تو بودنم هرگز!
گر بهانه این باشد،
من بهانه میگیرم …
عاشقانه میمیرم!
ر
بین آقا پسر. . . .
یه قانونی هست که میگه:
تو هر چقدر هم تو زندگیت محکم باشی به یه نفر نیاز داری. . . .
یکی که صبح موقع رفتن سرکار کمک کنه کتت رو بپوشی!
یکی که تا برگشتنت گرسنه بمونه تا شام رو با هم بخورید!
یکی که نصفه شب روت پتو بندازه!
یه زن
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد
روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد
بـه خـدا نـمــیـری از یاد
در آتش رهایم ، خدا شاهد است !
به غم مبتلایم ، خدا شاهد است !
شب است و دل و بیکسی ، وای من !
به درد آشنایم ، خدا شاهد است !
دگر صبر و تابی ، دگر طاقتی
نمانده برایم ، خدا شاهد است !
دلم میگدازد در آتش ، دریغ !
به غم همنوایم ، خدا شاهد است !
شکسته است آیینه های مرا
غم دیر پایم ، خدا شاهد است !
رسیده است تا نا کجا ، نا کجا
طنین صدایم ، خدا شاهد است !
بگو جان ما را ز غم چاره چیست ؟
اسیر بلایم ، خدا شاهد است !
به شعر غریبم به شبهای غم
ترا میسرایم ، خدا شاهد است !
گاه میتوان تمام زندگی را درآغوش گرفت. . .
فقط کافیست. . .
تمام زندگیت. . .
یک نفر باشد!!!
دلم گرفته ...
قلم بدست گرفتم بنویسم که صدایی پرسید : از چه می نویسی ؟؟
پاسخش را دادم : از تکرار که در حال نفوذ در بین روزهاست .
گفت : می نویسی که چه شود ؟؟ که درد دلت تازه شود ؟؟!!
گفتم کیستی ؟؟ آشنایی می دانم ... حست غریب نیست ، لمست می کنم ...
گفت آری بیگانه نیستم ، هرازگاهی مهمانت می شوم و تو به سرعت قلم بدست می گیری برای نوشتن ...
او حرف می زد و من بی اعتنا به حرفهایش می نوشتم هر لحظه صدایش دورتر می شد و دلم آرامتر می گرفت ...
دیگر کاغذم سفید نبود... صدایش را نمی شنیدم ... آرام بودم ... آری او غم بود که به واژه درامد و دل آرام گرفت
خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!
نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه ...
.
یک جایی می رسد که آدم دست به خودکشی می زند
نه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند
نه!
قید احساسش را می زند.
.
تنهایی ست دیگر
بر می دارد تیغ را و می کشد
روی همه ی رگهای عادت...روی پوست ورآمده ی خاطرات...
.
ای کاش لمس کردن تیغ با رگهایم گناه نداشت!
می توانستم با تیغ رگهایم را نوازش کنم
تا از این تنهایی، از این عشق سوخته رها می شدم و به آرامش می رسیدم
درست مثل آرامشی که او در آغوش دیگری بدست آورد...
بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره
انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره
در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم
من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم
انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره
ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره
تعداد صفحات : 2